گروس عبدالملکیان....استاد علی محمد مودب.......
هوا
که پیرهن پوشیده
هوا
که میز صبحانه را می چیند
هوا
که گوش می دهد به شعرهام
هوا
که هوایی ام کرده
هوا
که حواسش نبود این شعر است
و از پنجره بیرون رفت .
.
.
بیهوده دلت گرفته
بیهوده!
تا بوده جهان
جهان همین بوده!
باید بروی به دیدنش باید...
باری به هزار سال ابری هم
باران به اتاق تو نمیآید!
شماره عوضی نبود
صدا عوضی نبود
چیزی اما عوض شده بود
***
جمله ها کوتاه تر شده بودند
خواب و بیدارم
روی این الاکلنگ انگار
سالیان سال
با خودم تنها
روز و شب سرگرم این بازی
روز و شب مشغول این کارم
ای شبیه خواب، ای بیداری موعود
کی تو میآیی به خوابم؟
سی، چهل، پنجاه
کی
کجا
تا چند بشمارم؟
معجزه بازی چیست؟
که کودکان میدوند و
نرسیده
دامنها را از غبار میتکانند
چیست معجزه بازی؟
که کودکان قایم میشوند
و پیداشان که میکنی
بزرگ شدهاند!
بعدا نوشت : سپاسگزارم درخت گلابی...که به شکل دلم درآمدی...چه تنها بودم...