به سرش زده باد 

نگاهش کنید

چگونه میان درخت ها می دود سرش را به پنجره ها می کوبد

به سرش زده باد

دستش را

به دهان گنجشک ها گذاشته نمی گذارد سخنی بگویند

آب حوضچه را به هم می ریزد

فرصت نمی دهد که گلویش را ماه تر کند

به سرش زده این برهنه گرما زده.....

گفته بودم طوری بیایی که بوی تو را باد نشنود!

دیوانه شده این پسر

پیرهنت را به دهان گرفته کجا می برد!

 

*************************************

 

دلم را چون انارى کاش یک شب دانه مى کردم

به دریا مى زدم در باد و آتش خانه مى کردم

چه مى شد آه اى موساى من، من هم شبان بودم

تمام روز و شب زلف خدا را شانه مى کردم

نه از ترس خدا، از ترس این مردم به محرابم

اگر مى شد همه محراب را میخانه مى کردم

اگر مى شد به افسانه شبى رنگ حقیقت زد

حقیقت را اگر مى شد شبى افسانه مى کردم

چه مستى ها که هر شب در سر شوریده مى افتاد

چه بازى ها که هر شب با دل دیوانه مى کردم

یقین دارم سرانجام من از این خوبتر مى شد

اگر از مرگ هم چون زندگى پروا نمى کردم

سرم را مثل سیبى سرخ صبحى چیده بودم کاش

دلم را چون انارى کاش یک شب دانه مى کردم

 

***************************************

 

عاشق آن صخره هایم، ماه را هم دوست دارم

"کفش هایم کو؟..." که من این  راه را هم دوست دارم

اشک با من مهربان است و تبسّم مهربان تر

شور و لبخند و دریغ و  آه را هم دوست دارم

گر چه خارم، گاه گاهی راه دارم در گلستان

گرچه خاکم،  خاک آن درگاه را هم دوست دارم

عاشقم بر ذکر "یا رحمان"  و" یا حنّان" و "یا هو"  

ذکر "یا منّان" و "یا الله" را هم دوست دارم

عاشق شمسم، ولی حلّاج را هم می پسندم

سوز و حال خواجه عبدالله را هم دوست دارم

یوسفی گم کرده ام چون روزهای عمر و  هر شب

سر فرو بردن درون چاه را هم دوست دارم

با غریبان زمین هر لحظه در خود می گدازم

راستش این غربت جانکاه را هم دوست دارم

شنبه ها تا جمعه ها را داغدار انتظارم

حسرت آن جمعه ناگاه را هم دوست دارم

گرچه ، مرگ - این خلوت نایاب - را هم می ستایم

زندگی این فرصت کوتاه را هم دوست دارم

 

****************************************

 

تو را با التهاب یک دل دلتنگ می خواهم

تو را همچون همیشه یکدل و یکرنگ می خواهم

 

تو را چون تشنه کامی بر سر یک چشمهّ روشن

پس از پیمودن فرسنگها فرسنگ می خواهم

 

تو نیشابور عشقی، دورت از چنگال چنگیزان

و دور از دست این تیمورهای لنگ می خواهم

 

تو را در حد مردن دوست دارم...فاش می گویم

به روی دار عشقت خویش را آونگ می خواهم

 

تو را ساده، صمیمی، گرم، طوفانیّ و بی پایان

شبیه عشقهای سالهای جنگ می خواهم

 

به دور از حاشیه، عریان تر از هر چه صراحت هست 

تو را در متن این آغوش، تنگاتنگ می خواهم

 

***********************************

پدر!

من یوسفم

تو از برابر چاهم گذشتی

و صدای هواپیما نگذاشت که صدایم را بشنوی.

 

برادران تنی

پیرهنم را در موزه حراج کرده‌اند

و برای فروش کتاب‌هائی

درباره‌ی من

به سفر می‌روند.

  

*********************************

در امتداد سقف و سرم

گیلاس‌های چشم

كمپوت می‌شوند

تا دربان نیامده

حرفی بزن از سلامت عشق

این تابلوی مؤدب هیس

   مرا لال كرده است.

 

********************************

 

لطفاً یک کلاغ چل کلاغ نکنید

بالاتر از کلاغ رنگی نیست

کلاغ بر خلاف لک لک

یک لکۀ سیاه هم ندارد

پروندۀ کلاغ سفید سفید است

تهمت صابون دزدی هم

کار انگلیسی هاست!

 

*********************************

 

بعدا نوشت ۱ :

ناگهان

شیشه های خانه بی غبار شد

آسمان نفس کشید

دشت بی قرار شد

بهار شد !

 

بعدا نوشت ۲ :

بازگشته ام از سفر

سفر از من

باز نمی گردد.

 

بعدا نوشت ۳ :

 توچرا سنگ شدی؟؟؟؟!

تو چرا این همه دل تنگ شدی؟؟؟؟!

باز کن پنجره ها را

وبهاران را باور کن....

 

بعدا نوشت ۴ :

اولین بار که دیدمت
 
.......برف می بارید 
 
   و پدیدار شد مقابل ما بهشت!

 

بعدا نوشت ۵ :

تو نیستی که ببینی

 چگونه عطر تو در عمق لحظه ها جاری است

 چگونه عکس تو در برق شیشه ها پیداست

چگونه جای تو در جان زندگی سبز است

هنوز پنجره باز است ...

 

بعدا نوشت۶  :

چون دکانی نیست که دوست معامله کند

    آدم‌ها مانده‌ اند بی‌ دوست ...