قافله عشق در سفر تاریخ است و این تفسیری است بر آنچه فرموده اند : كل یوم عاشورا و كل ارضٍ كربلا ...

دستش را می گیرد زیر گلوی نوزادش و بعد مشتی خون را می پاشد به آسمان ،
رو به چشم های خدا و آن گاه فریاد بر می آورد : " اگر تیر دیگری هم داری بفرست ،
اگر بلای دیگری هم داری نازل کن ... بقطع الوتین ..." و بعد آسمان سرخ می شود
و صدایی که تاریخ را می شکافد : " ان الله شاء ان یراک قتیلا " ... اصلا خدا
می خواهد حسین را این گونه ببیند ، آغشته به خون ... حرفی هست ؟!
حسین زیر لب می گوید : " رضاً برضاک " و بعد داستان تمام می شود ...
تو اما قبلاً شنیده ای " کل یوم عاشورا و کل ارض کربلا ". لهوف را می بندی و
چایی ات را فوت می کنی تا سرد شود و بعد با احتیاط استکان را بر می داری و
به نیت جرعه ای ... یک لحظه از ذهنت می گذرد ، " خدایی که حسین را قتیل
می خواهد ، برای من چه برنامه ای ریخته است؟! "
احساس می کنی برای خدا مهم شده ای. یک لحظه ته دلت خالی می شود و
بعد هی سرفه می کنی ، سرفه ، سرفه ، سرفه! حالا هم زبانت سوخته است
و هم چای پریده است درون گلویت ...
و خدا اگر نمایشنامه حسین را بقطع الوتین ختم کرد ، نمایشنامه تو را با پریدن
چای درون گلویت ادامه می دهد. بسم اللهی می گویی
و چایی ات را سر می کشی و ...
همین.
انگار واقعا می خواست فقط بسم الله ات را ببیند!
راستی ، با توام ، " چای با طعم خدا چه مزه ای داشت؟! "
" سرفه هم جزء نمایشنامه است " روزنگار فتح
بسیج دانشجویی دانشگاه امام صادق (ع)
پی نوشت 1 :
هر انسان را لیله القدری است که در آن ناگزیر از انتخاب می شود
و حر را نیز شب قدری اینچنین پیش آمد ... عمر سعد را نیز ...
من و تو را هم پیش خواهد آمد ...
اگر باب " یا لیتنی کنت معکم " هنوز گشوده است ، چرا آن باب دیگر باز نباشد که
" لعن الله امه سمعت بذلک فرضیت به " ؟!
" فتح خون " استاد شهید سید مرتضی آوینی
پی نوشت 2 :
این روزها
چیزی که مرا بیش از همه چیز به وحشت می اندازد
این است که شهروند مطیعی برای دهکده جهانی باشم ...!
