مرگ آگاهی ...

حالا دیگریک خط در میان گریه میکنم،حالا دیگرشانههایم صبورتر شدهاندو با هر تلنگری که گریه میزندبیجهت نمیلرزند!انگار دیگر هیچ اتفاقِ عاشقانهایاز چشمهایم نمیافتدو پاییزِ مناتفاق زردیستکه میتواندناگهان در آغوشِ هر فصلی بیفتد!حالا تو هی به من بگوبهار میآید ...
************************************
دل نوشت 1 :
دلتنگی
شوخی سرش نمی شود
دلتنگی موریانه است و
من هنوز آدم نشده ام
من هنوز
چوبی ام!
دل نوشت 2 :
دلم گرفته
درست مثل لک لکی
که بال هایش را برای کوچ امتحان می کند
دلم گرفته و می دانم
این هواپیما هیچ وقت
بر دریاچه ای فرود نمی آید
دلم گرفته و
باز نمی شود
در این قوطی ...
دل نوشت 3 :
از دست های توکارهای خارق العاده ای بر می آیدهمانجا که هستی، بماناجازه بده شعرها از من برایت بنویسنداجازه بده برایت بخوانم،تا چه اندازه از بَدوِ دوست داشتنتپیراهنِ فصل هازیباتر شده است ...
دل نوشت 4 :
به قول حامد عسکری :کاش ذکری یادمان می داد در باب وصال
در مفاتیح الجنانش شیخ عباس قمی ...
دل نوشت 5 :
خیال می کنم این بغض ناگهان شعر است
همین یقین فروخفته در گمان شعر است
*
همین که اشک مرا و تو را درآورده است
همین، همین دو سه تا تکه استخوان شعر است ...
دل نوشت 6 :
امشب
دریاها سیاهاند
باد زمزمهگر سیاه است
پرنده و گیلاسها سیاهاند
دل من روشن است
تو خواهی آمد ...
دل نوشت 7 :
پاییز که می آید
دگرگون می شوم
مجبور می شوم ساعت ها بروم در باغ فردوس قدم بزنم
خیابان شریعتی را بالا و پایین کنم
سری به دارآباد بزنم
برگردم به محله قدیمی و نگاه کنم به کوچه ها که دیگر هیچ شباهتی به گذشته ندارند
به خیابانی که حالا شهرداری اسمش را هم دارد عوض می کند
بعد
با حسرت به پارک قیطریه نگاه کنم ...
به روزها و آدم هایی که در آن دیده ام
مهر
برای من چه به ارمغان آورده است؟
هیچ
.
.
.
باید کاری کرد
کاری فراتر از پیگیری سهام هایی که رشد می کنند
فراتر از خواندن " قانون مدنی در نظم حقوقی کنونی "
فراتر از تصمیم های هر روزه ای که هیچ گاه تحقق نمی یابند
مثل رفتن به کارگاه شعر " گروس عبد الملکیان "
و دیدن فیلم " دربند"
و ...
.
.
.
کاری باید کرد ...!

الهی