بیمار خنده های توام بیشتر بخند...
زد بانگ کسی که جاده ها را می زیست:
ای بی خبر از عاقبت راه نایست
آن سوی قدم ها که نمی دانم کیست
پیوسته کسی هست که می گوید: نیست!
*************************
او، من، تو چقدر در تلاشند همه
از حادثه سنگ می تراشند همه
من از تن او گذشت، من او شد و گفت:
ای کاش تو باشی و نباشند همه
************************
من: لال توام سیر تکلم هستم
در بعد زمان نهایتی گم هستم
خطاط، قلم به دست هر کس ندهد
شمس دگرم خط چهارم هستم
**************************
امشب دلم از آمدنت سرشار است
فانوس به دست کوچه دیدار است
آن گونه تو را در انتظارم که اگر
این چشم بخوابد آن یکی بیدار است
**************************
ای مثل غرور ساده آینه فاش
کاری نکنی شکستگی آید و کاش
دیدار تو با آینه حرفی دارد
هم با همه باشی و هم جدا از همه باش
***************************
ابری در ابر، آسمانش این بود
آجر آجر لقمة نانش این بود
سنگی خونین، کبوتری افتاده
پایانِ بلندِ داستانش این بود
***************************
جرأت کردیم و عاشق نور شدیم
از تاریکی قدم قدم دور شدیم
ما هرچه خطر بود خریدیم به جان
تا نور رسیدیم؛ ولی کور شدیم
**************************
ـ آزادیِ آفتاب آخر تا چند؟
ـ خورشید که هیچ، ماه را هم در بند...
از بین تمام جمع، خفاشی گفت:
باید کلک ستارهها را هم کند
**************************
از بازی بخت توی جنگل تنهاست
بیگانه و سخت توی جنگل تنهاست
هی سوزنِ کاج هاست بر گردة سیب
یک دانه درخت توی جنگل تنهاست
***************************
مردهست چنان خوابِ فراموششده
با خاطرة آبِ فراموششده
دریا که به رودخانه معنی میداد
حالا شده مردابِ فراموششده
**************************
حرفی که نبود، هرچه بودش گله بود
چاقوی گلایه در دلِ حوصله بود
چون تیر و کمان اگرچه نزدیک، ولی
پیوستنِ ما نهایتش فاصله بود
*************************
شاعر به هوای شعلهای دیگر بود
یعنی شعری که از همه بهتر بود
فردا همه در خانة شاعر دیدند
اندازة یک جنازه خاکستر بود
از ثانیهها مجال را میگیرم
از واقعه احتمال را میگیرم
تا کی فقط از عشق سرودنهایش؟
من پاسخ این سؤال را میگیرم
**************************
دستانت سبز، زردها میریزند
آغوشت سرخ، سردها میریزند
طوفانی آنقدر که با رد شدنت
از شاخة شهر مردها میریزند
*************************
با اینهمه میله، جای پروازی نیست
نه؛ فرصت اتفاق اعجازی نیست
من تا ته خطّ زندگی آمدهام
ای مرگ، بیا که جز تو آغازی نیست
**************************
من زخمیِ سطرهای ناگفتنیام
دیوانة عطرهای ناگفتنیام
در فصل رواج خشکسالی، باران!
تنهاییِ چترهای ناگفتنیام
*****************************
با پای تفکراتِ بیباکِ خودم
امروز رسیدهام به ادراکِ خودم
بیرون خبری نبود، گشتم، گشتم
باید بروم دوباره در لاکِ خودم
***************************
بعدا نوشت ۱ :
میدانم،میبینی
میبینم،میدانی
میترسی،میلرزی
از کارم،رفتارم،مادر جان!
میدانم ،میبینی
گه گریم،گه خندم
گه گیجم،گه مستم
و هر شب تا روزش
بیدارم،بیدارم،مادر جان!
میدانم،میدانی
کز دنیا ، وز هستی
هشیاری ،یا مستی
از مادر،از خواهر
از دختر،از همسر
از این یک، وآن دیگر
بیزارم،بیزارم،مادر جان!
من دردم بی ساحل.
تو رنجت بی حاصل.
ساحر شو،جادو کن
درمان کن،دارو کن
بیمارم،بیمارم،بیمارم،مادر جان!
بعدا نوشت ۲ :
این حال من بی توست ....
بعدا نوشت ۳ :
چگونه میتوان به تاول های پا گفت
تمام مسیر طی شده اشتباه بود
بعدا نوشت ۴ :
As they say,
"the incident is closed."
The love boat
wrecked by daily life.
I'm all even with life
and nothing would be gained by listing
mutual hurts,
troubles,
and insults
چنانچه میگویند
حادثه پایان پذیرفت
زورق زندگی
در صخره ی روزمرگی در هم شکست
حسابم با زندگی پاک پاک است
و هیچ سودی نخواهد داشت
دوره کردن
صدمه و آزار و شماتت های دو سویه ...
( شعر ناتمام مایاکوفسکی دو روز پیش از پایان زندگی )