تنها ، سر یک مزرعهّ شالی ماند

با پیرهن و کلاه پوشالی ماند

وقتی که پرنده رفت ، در سینهّ او

آنجا که دل است ، حفره ای خالی ماند! 

***

آن روز افق آینهّ دق شده بود

انگار دوباره وقت هق هق شده بود

 

بر شانهّ یک نسیم آواره گریست...

بی چاره مترسکی که عاشق شده بود!

*********************************

اصلاً قبول حرف شما، من روانی‌ام

من رعد و برق و زلزله‌ام، ناگهانی‌ام

 

 این بیت‌های تلخِ نفس‌گیرِ شعله‌خیز

داغ شماست خیمه زده بر جوانی‌ام

 

 رودم، اگر چه بی‌تو به دریا نمی‌رسم

کوهم، اگر چه مردنی و استخوانی‌ام

 

من از شکوه روسری‌ات کم نمی‌کنم!

من، این من غبار، چرا می‌تکانی‌ام؟

 

بگذار روی دوش تو باشد یکی دو روز

این سر که سرشکستۀ نامهربانی‌ام

 

کوتاه شد سی و سه پل و دو پلش شکست

از بعد رفتنت گل ابروکمانی‌ام

 

شاعر شنیدنی است ولی دست روزگار

نگذاشت این که بشنوی‌ام یا بخوانی‌ام

 

این بیت آخر است، هوا گرم شد، بخند

من دوست‌دار بستنی زعفرانی‌ام

**********************************

لبخند بزن تازه کنی بغض" بنان" را

بخرام بر آشفته کنی "فرشچیان" را

 

تلفیق سپید و غزل و پست مدرنی

انگشت به لب کرده لبت منتقدان را

 

معراج من این بس که در این کوچه بن بست

یک جرعه تنفس بکنم چادرتان را

 

دلتنگی حزن آور یک کهنه سه تارم

برگیر و بر آشوب و بزن "جامه دران " را

 

ای کاش در این دهکده پیر بسوزند

هر چه سفر و کوله و راه و چمدان را

 

شاید تو بیایی و لبت شربت گیلاس

پایان بدهد این تب و تاب این هذیان را

 

قاموس غزل های منی بی برو برگرد

نگذار کسی بو ببرد این جریان را

*********************************

همراه با وزیدن ِ نُت های ساکسیفون

در عصر شرجی ِ غزلی غرق ِ اُدکلن

 

یک جفت چشم ِ شرجی ِ شاعر کُش ِ قشنگ

از بستگان ِ دختر ِ همسایه ی <نِرون>

 

بر روی کاج ِ پیر ِ دلم لانه کرده اند

آرام و سرد مثل غم و خنده ی ژکون ...

 

< د > وزن بیت قبلی من را به هم زده

لعنت به فاعلات مفاعیل ُ فاعلن

 

من قانعم تو را به خدا جان مادرت

امشب بیا و روسری ات را سرت نکن

**************************************

هر بار خواست چای بریزد نمانده ای

رفتی و باز هم به سکوتش کشانده ای

 

تنها دلش خوش است به اینکه یکی دو بار

با واسطه سلام برایش رسانده ای

 

حالا صدای او به خودش هم نمی رسد

از بس که بغض توی گلویش چپانده ای

 

دیدم دوباره شهر پر از جوجه فنچ هاست

گفتند باز روسری ات را تکانده ای

 

می رقصی و برات مهم نیست مرگشان

مشتی نهنگ را که به ساحل کشانده ای

 

بدبخت من ، فلک زده من ، بد بیار من ...

امروز عصر چای ندارم ...تو مانده ای

*********************************

بعدا نوشت ۱ :  

 

کاش غم و غصه هم قیمت داشت

مجّانی است

همه می‌خورند.

 کاش روی دهان‌مان

کنتوری نصب می‌شد

و جریمة غصه‌ها را

به حساب آنان می‌ریختیم.

 غصه نخوریم مردم

سیاستمدارها هم روزی بزرگ می‌شوند

به مدرسه می‌روند

و دنیا

مثل گل مصنوعی قشنگ می‌شود

هر چیز مجانی که  ارزش خوردن ندارد.

 

بعدا نوشت۲ :

 

تقصیر تو نیست، این مکافات من است

دشنام ز دوست عین سوغات من است

 

یکرنگی و عشق و شعر و ... چندین نقطه

فهرست بلند اتهامات من است...!