ز کوی یار می آید نسیم باد نوروزی/از این باد ار مدد خواهی چراغ دل برافروزی

ساقیا برخیز و در ده جام را
خاک بر سر کن غم ایام را
ساغر می در کفم نه تا ز سر
برکشم این دلق ازرق فام را
گرچه بدنامی است نزد عاقلان
ما نمی خواهیم ننگ و نام را
باده در ده چند از این باد غرور
خاک بر سر نفس نافرجام را
دود آه سینه سوزان من
سوخت این افسردگان خام را
محرم راز دل شیدای من
کس نمی بینم ز خاص و عام را
با دلارامی مرا خاطر خوش است
کز دلم یک باره برد آرام را
ننگرد دیگر به سرو اندر چمن
هرکه دید آن سرو سیم اندام را
از سر دنیا گذشتی غم مخور
خوش بخور هم خوش بدار ایام را
صبر کن حافظ به سختی روز و شب
عاقبت روزی بیابی کام را
***************************
دو کوچه بالاتر از تماشا بهار شد بال و پر تکاندم
نماند از این خانه جز غباری و خانه را آن قدر تکاندم
و چشم ها را دوباره شستم و مثل ماهی از آب رستم
و سقف دل را سپید کردم و فرش جان را سحر تکاندم
نفس تکانی نکرده بودم چه بی هیاهو نفس کشیدم
جگر تکانی شنیده بودی؟ صدف شکستم جگر تکاندم
پر از شکوفه ست شانه هایم میان توفان و باد و باران
به دامنم ریخت یک جهان جان چو شانه را بیشتر تکاندم
لباس چرک نگاه خود را ز مردم دیده دور کردم
چه سخت بود این نظرتکانی به چوب مژگان نظر تکاندم
پرم شکستند پر کشیدم دلم شکستند دل سپردم
سرم بریدند خنده کردم سرم بریدند سر تکاندم
نه چپ نوشتم نه راست خواندم نه شرق گفتم نه غرب رفتم
تهی ست از هرچه جز بهاران دلی که از خشک و تر تکاندم
***************************************
ز هر بادی که برخیزد کنون بوی بهار آید کنون ما را ز باد بامدادی بوی یار آید
درختان را همه پوشش پرند و پرنیان باشد هوای بوستان همچون هوای دوستان باشد
فرخي سيستاني
عید شد ساقی بیا درگردش آور جام را
پشتپا زن دور چرخ و گردش ایام را
خلق را بر لب حدیث جامه نو هست و من
از شرابکهنه میخواهم لبالب جام را
قاآني
برآمد باد صبح و بوی نوروز
به کام دوستان و بخت پیروز
مبارک بادت این سال و همه سال
همایون بادت این روز و همه روز
شيخ اجل سعدي
بهاری داری از وی بر خور امروز
که هر فصلی نخواهد بود نوروز
گلی کو را نبوید آدمی زاد
چو هنگام خزان آید برد باد
نظامي گنجوي
رعد همی زند دهل زنده شدست جزو و کل
در دل شاخ و مغز گل بوی بهار میکشد
آنکه ضمیر دانه را علت میوه میکند
راز دل درخت را بر سر دار میکشد
لطف بهار بشکند رنج خمار باغ را
گر چه جفای دی کنون سوی خمار میکشد
حضرت مولانا
چنین کز بازگشت نوبهاران شد جوان عالم
چه میشد گر بهار عمر ما هم باز میآمد
صائب تبريزي
از سیم خاردار
بر موج انفجار
اینک رسیده است
زخمی ترین بهار
...
غیر از گدازه نیست
جز خون تازه نیست
این لکه های سرخ
بر روی شاخسار
...
از بوی نفت، گیج
بر پیکر خلیج
هر سو نشسته است
یک فوج لاشخوار
...
امواج بیم گشت
دُرّ یتیم گشت
در دامن عدَن
هر دُرّ آبدار!
...
آل سعود؟ نه
آل یهود...؟ نه
شیطان وحشی اند
این قوم نابکار
...
ای دست انتقام
وقت است از نیام
باری برآوریطوفان ذوالفقار!
دکتر محمدرضا ترکی
*******************************
بعدا نوشت ۱ :
سال 89 برای من سالی سراسر خاطره بود . اتفاقات خوشایندی برایم در این سال رقم خورد .
حالا که به انتهای سال رسیده ام به قول شاملو : دالانی را که در نوشته ام به وداع فرا پشت
می نگرم ...فرصت کوتاه بود و سفر جانکاه بود ..اما یگانه بود و هیچ کم نداشت ....
بعدا نوشت ۲ :
جنگجویی خسته ام بعد از نبردی نابرابر
پیش رویش پشته ای از کشتهء همسنگرانش
(منزوی)
بعدا نوشت ۳ :
بس كه بد مي گذرد زندگي اهل جهان مردم از عمر چو سالي گذرد عيد كنند
بعدا نوشت ۴ :
این روزها به دست هایم شک دارم
به چشم هایم بیشتر
چشم هایم در خواب هم به من دروغ می گویند
به خواب هایم شک دارم...
نوروز نوشت :
عید همگی دوستان مبارک....

الهی