استاد سخن سعدی
| دیر آمدیای نگار سرمست | زودت ندهیم دامن از دست | |
|
بر آتش عشقت آب تدبیر |
|
چندان که زدیم بازننشست |
|
از روی تو سر نمیتوان تافت |
وز روی تو در نمیتوان بست | |
|
از پیش تو راه رفتنم نیست |
|
چون ماهی اوفتاده در شست |
|
سودای لب شکردهانان |
بس توبه صالحان که بشکست | |
|
ای سرو بلند بوستانی |
در پیش درخت قامتت پست | |
|
بیچاره کسی که از تو ببرید |
آسوده تنی که با تو پیوست | |
|
چشمت به کرشمه خون من ریخت |
وز قتل خطا چه غم خورد مست | |
|
سعدی ز کمند خوبرویان |
تا جان داری نمیتوان جست | |
|
ور سر ننهی در آستانش |
|
دیگر چه کنی دری دگر هست |
+ نوشته شده در پنجشنبه ۲۲ مرداد ۱۳۸۸ ساعت ۲:۵۹ ب.ظ توسط مهتاب
|
الهی