هی شعر تر انگیزد...!

ای لب تو قبله زنبورهای سومنات
خنده ات اعجاز شهناز است در کرد بیات
مطلع یک مثنوی هفت مَن زیبایی ات
ابروانت، فاعلاتن، فاعلاتن، فاعلات
من انار و حافظ آوردم، تو هم چایی بریز
آی می چسبد شب یلدا هل و چایی نبات
جنگل آشوب من! آهوی کوهستان شعر
این گوزن پیر را بیچاره کرده خنده هات
می رود، بومی کشد، شلیک، مرغی می پرد
گردنش خم می شود، آرام می افتد به پات
گرده اش می سوزد و پلکش که سنگین می شود
می کشد آهی، که آهو... جان جنگل به فدات
سروها قد می کشند از داغی خون گوزن
عشق قل قل می زند از چشمه ها و بعد، کات:
پوستش را پوستین کرده زنی در نخجوان
شاخ هایش دسته چاقوی مردی در هرات
***************************************
یلدا برای بچه ها، آجیل و طعم هندونه س
ولی برا بزرگترا، یه خاطره، یه نشونه س
 یلدا شب ولادته؛ این جوره تو نوشته ها
خورشیدُ دنیا میارن، تو دل شب فرشته ها
فرشته های مهربون، فرشته های نازنین
از اوج ِ اوج آسمون، میان پایین، روی زمین
شبیه دونه های برف، روی درختا می شینن
تا خورشیدُ بغل کنن، تا صب یه وختا می شینن
قصه میگن برای هم؛ گر چه شبیه قصه نیس
قصه اون ها مثل ما، نون و پنیر و پسه نیس
میگن: یه شب از آسمون پولک آبی میباره
تا دم دمای صب بشه برف حسابی میباره
وقتی گمون نمی کنی، ستاره ای پر میزنه
یه آفتاب مهربون، از تو افق سر میزنه
یه شب تو اوج تیرگی، ستاره رو نشون میدن
تو دل شب، شب سیا، ُصب میشه و اذون میگن
میادُ مرهم میذاره به ساقه  ملخ زده
نماز حاجت بخونید، مردم شهر یخ زده!

غزلی برای محرم :
نه میگیرد این دل، نه یکدم رها میکند
دل سنگم عمریست تا پا به پا میکند
سحر سر زد و روز از نیمه رد شد ولی
کسی حرّ خوابیدهام را صدا میکند؟
قدم در قدم، جاده در جاده تردید ـ آب! ـ
به خود مانده، از شور دریا ابا میکند
دل: این کوفه، این شام، این شهر بدنام... نه
نه مرگی، نه داغی... که ما را دوا میکند؟
*
نه میگیرد این دل نه یکدم رها میکند
عزادار خویشم، دلم نوحهها میکند
نه میمیرم از غم، نه میخوانم از سوگ تو!
به عشقت، دل از گریه حتی حیا میکند
صدا میرسد کاروان کاروان از فرات
که در خیمه جانم آتش به پا میکند
سر آوردهام، نذر بال و پر آوردهام
کسی هست آیا؟ سرم را جدا میکند؟
*
دلم تکهتکه ... دلم آب شد چکهچکـ...!
کسی خاک خشکیده را کربلا میکند؟
بعدا نوشت ۱ :
درد های من/ جامه نیستند تا ز تن درآورم/ چامه و چکامه نیستند/ تا به رشته ی سخن
درآورم/ نعره نیستند تا ز نای جان برآورم/ دردهای من نگفتنی دردهای من نهفتنی
است.....درد های پوستی کجا....درد دوستی کجا......درد حرف نیست.....درد نام دیگر من
است......من چگونه خویش را صدا کنم؟
این روزها بیش از پیش این شعر را زمزمه میکنم...
بعدا نوشت ۲ :
سرمای درونم این روزها به سیبری که نه به زمهریر می ماند...
بعدا نوشت ۳ :
چه فعل غریبی است این " فهمیدن " ...









.gif)











.gif)





 الهی
	  الهی