و من مسافرم ای بادهای همواره........

*********************************************
دریای شور انگیز چشمانت چه زیباست
آنجا که باید دل به دریا زد همین جاست
در من طلوع آبی آن چشم روشن
یاد آور صبح خیال انگیز دریاست
گل کرده باغی از ستاره در نگاهت
آن یک چراغانی که در چشم تو برپاست
بیهوده می کوشی که راز عاشقی را
از من بپوشانی که در چشم تو پیداست
ما هر دوان خاموش خاموشیم اما
چشمان ما را در خموشی گفتگوهاست
دیروزمان را با غروری پوچ گشتیم
امروز هم زانسان ولی آینده ماراست
دور از نوازشهای دست مهربانت
دستان من در انزوای خویش تنهاست
بگذار دستت را در دستم گذارم
بی هیچ پروایی که دست عشق با ماست
*******************************************
بعدا نوشت 1 : "آنچه هنوز تلخ ترین پوزخند مرا بر می انگیزد "چیزی شدن" از دیدگاه
آنهاست- آنها که می خواهند ما را در قالب های فلزی خود جای بدهند. آنها با اعداد کوچک به
ما حمله می کنند. آنها با صفر مطلقشان به جنگ با عمیق ترین و جاذب ترین رویاها میآیند..."
بعدا نوشت 2 : جروم دیوید سالینجر در گذشت. نویسنده رمانهای مشهوری همچون ناتور دشت
به علت کهولت در خانه خود در نیو همشایر درگذشت. این نویسنده کمتر در انظار عمومی
ظاهر میشد و حتی عکسهای موجود از او بیشتر از چند قطعه نیستند. کتاب ناتور دشت که جزو
معروفترین آثار او و یکی از برترین رمانهای قرن بیستم شناخته میشود در مورد پسر جوانی به نام
هولدن کالفیلداست که فردی منزوی و غیر اجتماعی است. آخرین اثر چاپ شده از او به سال 1965
بر میگردد و آخرین مصاحبه او نیز در دهه 80 میلادی بوده است. از کتابهای دیگری او
فرنی و زوئی، دلتنگیهای نقاش خیابان چهل و هشتم، تیرهای سقف را بالا بگذارید نجاران، هفتهای
یه بار آدمونمیکشه می باشند......