عاشقان کشتگان معشوقند.......
آخر نگاهی باز کن وقتی که بر ما بگذری
یا کبر منعت میکند کز دوستان یاد آوری
هرگز نبود اندر ختن بر صورتی چندین فتن
هرگز نباشد در چمن سروی بدین خوش منظری
صورتگر دیبای چین گو صورتش رویش ببین
یا صورتی برکش چنین یا توبه کن صورتگری
زابروی زنگارین کمان گر پرده برداری عیان
تا قوس باشد در جهان دیگر نبیند مشتری
بالای سرو بوستان رویی ندارد دلستان
خورشید با رویی چنان مویی ندارد عنبری
تا نقش می بندد فلک کس را نبودست این نمک
ماهی ندانم یا ملک فرزند آدم یا پری
تا دل به مهرت داده ام در بحر فکر افتاده ام
چون در نماز استاده ام گویی به محراب اندری
دیگر نمیدانم طریق از دست رفتم چون غریق
آنک دهانت چون عقیق از بس که خونم میخوری
گر رفته باشم زین جهان باز آیدم رفته روان
گر همچنین دامن کشان بالای خاکم بگذری
از نعلش آتش می جهد نعلم در آتش می نهد
گر دیگری جان می دهد سعدی تو جان می پروری
هر کس که دعوی می کند کو با تو انسی می کند
در عهد موسی می کند آواز گاو سامری
****************************************************
پیچایی گیسوی شکن در شکن است این
یا مطلع پیچیده ی شب های من است این
زیر قدم رهگذران له نشود ...آی
دل نیست که آلاله ی خونین کفن است این
یک لحظه از آن فاصله بنشین به تماشا
دل نه به خدا خانه ی ویران من است این
ارزان مفروشید رفیقان سر ما را
زنهار! مگر یوسف بی پیرهن است این
سم کوفته پاییز بر این دشت و گذشته است
انگار نه انگار گل است این چمن است این
این قدر بر این پیکر تفتیده متازید