پراکنده ( استاد قزوه.....حامد عسکری......استاد عبدالملکیان )

**************************************************
عشق بعضی وقتها از درد دوری بهتر است
بی قرارم کرده و گفته صبوری بهتر است
توی قر آن خوانده ام... یعقوب یادم داده است:
دلبرت وقتی کنارت نیست کوری بهتر است
نامه هایم چشمهایت را اذیت می کند
درد دل کردن برای تو حضوری بهتر است
چای دم کن... خسته ام از تلخی نسکافه ها
چای با عطر هل و گلهای قوری بهتر است
من سرم بر شانه ات ؟..... یا تو سرت بر شانه ام؟.....
فکر کن خانم اگر باشم چه جورش بهتر است ....؟
*************************************************
علفزار
با موهای سبزٍ ژولیده در باد
کوه
با موهای قهوه ایِ یکدست
رودخانه
با گیره های سرخِ ماهی
بر موهاش
هیچکدام را ندیده
حق دارد نمی خواند
این پرنده ی کوچک
تهران کلاه بزرگی ست
که بر سر زمین گذاشته ایم
********************************************
آغوش تو حق داشت سرم را نشناسد
حق داشت سر در به درم را نشناسد
انبوه غمی نیست که سنگین و سترون
ابعاد نحیف کمرم را نشناسد
دنیای غریبی ست چگونه بپذیرم ؟
که همقفسم عطر پرم را نشناسد
در شهر نماندست درختی که به یادت
برگرده خود ضربدرم را نشناسد
من کور شدم چشم به دوازه کنعان
ای کاش زلیخا پسرم را نشناسد...

الهی